شباهت من با انیشتین



تاريخ : سه شنبه 19 شهريور 1393 | 19:46 | نویسنده : حسین |

 فرق امروز با15 سال پیش



تاريخ : سه شنبه 18 شهريور 1393 | 19:42 | نویسنده : حسین |

 

آخه مجبوری گاو بازی کنی؟؟؟؟






تاريخ : سه شنبه 17 شهريور 1393 | 19:40 | نویسنده : حسین |

 

ش (5).gif

حالش گرفته شد

 



تاريخ : جمعه 16 شهريور 1393 | 13:47 | نویسنده : حسین |

 

پــرچم وارونــه امريــکا در دست سربــاز ايــن کشور

که روي آن نوشتــه شده است :

هيچ پــرچمي انقدر بــزرگ نيست که بتوانــد شرم و خجالت کشتــار

مردم بي گنــاه در سراسر جهان را درخـود جاي دهـد.



تاريخ : شنبه 15 شهريور 1393 | 16:23 | نویسنده : حسین |

 

افسران - بدون شرح عاشقی

 

برای شادی روح شهدای نیروی هوایی ، این مطلب رو تا جایی که میتونید کپی کنید به انتشار بگذارید.

 



تاريخ : شنبه 15 شهريور 1393 | 16:16 | نویسنده : حسین |

 فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

فونت زيبا ساز

 

 

 

1- روزي مردي زشت و بداخلاق از بهلول سوال نمود که خیلی میل دارم که شیطان

 

 

را ببینم . بهلول گفت : اگر آئینه در خانه نداري در آب ذلال نگاه کن شیطان را خواهی

دید.

خنده

2- آورده اند که اعرابی فقیر و ارد بغداد شد و چون عبورش از جلوي دکان خوراك پزي

افتاد از بوي خوراکیهاي متنوع خوشش آمد و چون پول نداشت نان خشکی که در

توبره داشت بیرون آورده و به بخار دیگ خوراك گرفته و چون نرم میشد می خورد .

 آشپز چند دقیقه این منظره را به حیرت نگاه کرد تا نان اعرابی تمام شد و چون

خواست برود آشپز جلوي او را گرفت و مطالبه پول نمود و بین آنها مشاجره شد و

اتفاقاً بهلول از آنجا عبور مینمود . اعرابی از بهلول قضاوت خواست بهلول به آشپز

گفت :این مرد از خوراکی هاي تو خورده است یا نه ؟ آشپز گفت از خوراکی ها

نخورده ولی از بو و بخار آنها استفاده نموده است . بهلول به او گفت : 

درست گوش بده و بعد چند سکه اي از جیبش بیرون آورد یکی یکی آنها را نشان

آشپز می دادو به زمین می انداخت و آنها را بر میداشت و به آشپز می گفت:صداي

پولها را تحویل بگیر . آشپر با کمال تحیر گفت : این چه قسم پول دادن است ؟ بهلول

گفت : مطابق عدالت و قضاوت من ، کسی که بخار و بوي غذایش را بفروشد ، باید

در عوض هم صداي پول را دریافت نماید.

لبخند

 3- خلیفه هارون الرشید به اتفاق بهلول به حمام رفت . خلیفه از روي شوخی از

بهلول سوال نمود: اگر من غلام بودم چند ارزش داشتم ؟

بهلول جواب داد: پنجاه دینار

خلیفه غضبناك شد و گفت : دیوانه تنها لنگی که به خود بسته ام پنجاه دینار ارزش

دارد . بهلول جواب داد من هم فقط لنگ را قیمت کردم . و الا خلیفه قیمتی ندارد!!

 

آرام

 



تاريخ : شنبه 15 شهريور 1393 | 12:14 | نویسنده : حسین |

[تصویر: bmsga2vl3p81zdmogu0.gif]

 

این هم برای شیش تایی های عزیز



تاريخ : جمعه 14 شهريور 1393 | 18:24 | نویسنده : حسین |

 

 

جوانی به قصد تکدی و شاید کلاهبرداری یکی از پاهایش را در ساق شلوار پنهان کرده و با عصای زیر بغل می

 

خواهد از خیابان عبور کند که از ترس جان رازش برملا می شود



تاريخ : جمعه 14 شهريور 1393 | 14:55 | نویسنده : حسین |

 فست فود اینبار برای گاوها !



تاريخ : جمعه 14 شهريور 1393 | 1:58 | نویسنده : حسین |
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • باشگاه سی ام